To my 30th

دلم میخواد بشینم پشت سیستم و تق تق دکمه های کیبورد حین نوشتن باشه اما انقدری او سی دی هستم که نتونم به کلیر هیستوری اعتماد کنم. دراز کشیدم روی تخت و بله امروز میشه یک ماه که از شروع طرح میگذره.

حسای بالا و پایین زیادی دارم، ثابت نمیشن. امشب که برسم خونه تا فردا شب می تلیم دارم جز دو سه ساعتی که میخوام با ال بگذرونم، لازمه باقی رو خلوت کنم. هربار اینجا راجع به چیدن اتاق پایین مینویسم اما هیچی ب هیچی:)))) کاش شروعش کنم. دوس دارم گلای خشک شده رو بچینم یه ورش.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۰۰ ، ۱۲:۴۴
من ِ ۲۱ ساله

این پست دیگه واقعا فرق داره من ِ ۳۰ ساله ی عزیز. ۴ سال داره از اون ۲۱ سالگی میگذره و کلی اتفاقات افتاده، کلی بالا و پایین ها. الآن ولی ۷:۳۴ صبح نشستم پشت میزم تو بیمارستان و دقایق باقی تا تموم شدن کشیکم رو میشمرم. میبینی که یه قدم نزدیک تر شدی به اون ثباتی که میخواستی و حالا تازه اولشه، مث همیشه دلم نمیخواد خیلی از اون ناملایمتی آ بنویسم، فقط شرح ِ همین لحظه و همین تغییرات ما رو بس.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۰۰ ، ۰۷:۳۶
من ِ ۲۱ ساله

نمیدونستم پست آخر چی بود، اما جزو آخریا نوشتن راجع به پروپوزال و شروع کارای پایان نامه بود. دفاع کردم، تموم شد. تو ۶ یا که ۱۰ دقیقه، دو تا روایت داریم. هیچ سختی ای نداشت، مثل خیلی چیزا که رد میکنی و به پشت سری ها هر چقدر هم بگی اوکیه باورشون نمیشه همونطور که خودت باورت نشده.

چیز میزای کف اتاق رو دارم تو باکسا جا میدم، گل خشکامو تو تنگ و باکس توسیه جا دادم و دلم گوش دادن به چیزی و یا دیدن چیزی رو نمیخواد، دلم خونه قبلی رو میخواد که همین موقعا براحتی میرفتم خونه خاله و معاشرتای ساده ی شبونه. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۰۰ ، ۲۰:۱۴
من ِ ۲۱ ساله

فردا امتحان صلاحیت بالینی دارم، حال خوشی نیست در واقع مثل تمام پره امتحان های دیگه، تا عصر بقدری استرس کشیدم که رو بدنم تاثیر گذاشته بود و دلدرد و تهوع و افت فشار داشتم، بعد این ک اور دوز هله هوله ای کردم یخورده بهتره حالم:)) 

ریز ریز بخونم تا ببینم چی پیش میاد، اگر پاس شم آخرین امتحان جامع این هفت سال بوده، مثل تمام آخرینا و امیدوارم که تموم شه.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۹ ، ۲۰:۳۴
من ِ ۲۱ ساله

در آستانه ی شروع ترم ۱۴، امروز دارم میرم مهر و امضای پروپوزال رو بگیرم و فردا صبح تحویلش بدم، جدی جدی شروع شد‌. 

به مامان میگم پولی که بابتش دادم و از درامد خودم بوده درد داره، میگه میزنم ب حسابت:)) میگم پس ۵ تومن پول بیمه رم بزن، میگه خب:)))

زووور داره حقیقتا انقدر پول پایان نامه به دانشگاه دادن، انقدر دیگه هم بیرون.

میگذره دیگه، ترم آخره.

صلاحیت هم همینجور، شد شد نشد خرداد، سیصد تومن هم رو همه خرجایی که کردیم. تازه بعد تر قراره هایپومانیای عزیزم را بیافته و بهتر بگذره.

+داشتم عنوان رو مینوشتم، یادم اومد که طی یک هفته اخیر سه بار خواب رفتن از اینجا رو دیدم بدون اینکه حتی فکر بهش کنم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۹ ، ۱۵:۰۸
من ِ ۲۱ ساله

کلافگیم احتمالا مربوط به دندون دردی باشه که دو ساعت بیشتر شدت و حتی نمیتونم توصیف کنم باعث چه اذیتی شده، صبحه، ۱۷ دقیقه تا آخر کشیک مونده، سراسر فحش و کثافتم و دلم گریه کردن میخواد. چیز خوبی پیش رو نمیبینی شب ها و صبح های پست کشیک، بهترین کار جلوی فکر رو گرفتنه.

تموم میشه و کشیک فردا هم اگر بگذره، ۴ تا دیگه باقی داریم. و بازم ادامه و ادامه و هیچ وقت تموم نشدن هیچ وقت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۹ ، ۰۷:۴۵
من ِ ۲۱ ساله

با نون حرف زدم، طولانی، هر دومون حرف زدیم و هنوز ادامه داره. یه وقتی ا حرفا سرم رو تکیه داده بودم به دیوار و به حکایتی که از مولانا میگفت گوش میدادم.

طی چتد وقت اخیر که ذهنم رو فورس به تصمیم گیری نکردم، به تصویر روشنی رسیدم که حرف هامون بخصوص آخریا طی تماس تلفنی، رنگ و رو و برق پاشید.

میتونم امیدوار باشم، و میتونم دوباره پاشم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۹ ، ۲۱:۰۵
من ِ ۲۱ ساله

حوالی ۶ عصر توی پاویون نیمه تاریک دوتایی رو تخت سین نشسته بودیم و لیوانای چای تو دستمون، شکلاتا پخش رو تخت و آلبوم شجریان هدیه ی نون پخش میشد و دقایق لذت بخشی فارغ از مکان برام ساخته بود، تصویری که بُلد میمونه برام.

صبح روز بعد که میخواستم نوت مریض رو کامل کنم، سر ساعت ۷ با خوابالودگی و عصبانیت از دختره که انقدر زود چراغو روشن کرده بود و همه بیدار شده بودیم، زدم بیرون و هوا نمیتونست قشنگ تر باشه، سوز ریز قابل تحمل و دلچسب، بارون خیلیی ریز و ظریف که میبارید و میخورد توی صورتت.

دو ساعت بعد توی خونه زنگ رزیدنت و خبرای ِ بد رسیده و اتفاقات نادر ا شانس من و گریه و کمتر از ۴ ساعت با هول و ولا خوابیدن.

حالا بیدارم، شجریان داره به جونم میشینه، منتظر که دخترخاله بیاد و کیک وعده داده شده رو براش بپزم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۹ ، ۱۷:۱۷
من ِ ۲۱ ساله

دوش گرفتم و با حوله روی تخت دراز کشیدم، چند دقیقه ی لذت بخشی که یکی دو سال میشه برای خودم کشفش کردم. برگه های شرح حال پایین تخته و در حالی که دو تا کار از چهار تای امشب رو تیک زدم، به نوشتن اونها فکر میکنم. اگر ۶ تا آماده داشته باشم به آرامش خوبی میرسم. مورنینگها مجازی شدن و بخصوص وقتی مثل دیشب از ساعت ۱۰ خواب بوده باشم، میتونم حین مورنینگ ها از خواب نمرده و به آسه آسه صبحونه خوردن و آماده شدنم برسم.

مود؟ خوبه، قشنگه، عصر به لول جدیدی دست یافتم و هنوز لذتش رو روحم داره حس میکنم، خیلی خیلی مفصل تر باید راجع به این چیزا بنویسم و این دو خط ِ درهم و برهم محض یادآوری واسه بعد ها باقی میمونه.

میخوام که برگردم به سبکی ای که داشتم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۹ ، ۲۳:۱۳
من ِ ۲۱ ساله

دو و نیم ِ دیشب بود که تو نورای ریز ریز ِ هال رفتم سمت آشپزخونه و بقیه ی شربتی که آماده کرده بودم رو آروم روی باقلوا ها میریختم. تصویر لذت بخشی ساخته شد برام و دور شده بودم از واقعیت، تصور چنین اتفاقی تو خونه ای که خونه ی خودم باشه و کسی که اون سر تخت خوابه برام حس خوبی داشت.

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۷:۱۵
من ِ ۲۱ ساله