To my 30th

نمیدونم چرا به یکباره نفسم تنگ شده و قلبم رو به ترکیدن و پاچیدن رفته؟

این روزها مثل خیلی روزهای دیگه ی زندگیم داره به احساس عدم امنیت و غر زدن و تنبلی و هیچ کردیتی به خودم ندادن میگذره، دلم میخواست به پی وی دوستی پناه میبردم و میگفتم قلبم داره میترکه، گریه میکردم اما نمیکردم، اما ننمیشد، نشد.

پی ام اسم، روابطم با اطرافیان به مسخره ترین شکل ممکنه و هررر چیزی بهم ریخته ست هر چیزی.

خواب شب ها واسم سخت شده، یچیزایی یادم میاد اما کی میدونه رویاست یا واقعیت؟ اصلا کی گفته اسمشون رو باید رویا گذاشت؟

خواب شبها سخت شده، مثل کاری که به اجبار باید انجامش داد، سخته برام خواب عمیق و دلچسب داشتن، شاید باید دور شم از بچگی و نظمی بدم بلکه بهتر شه، شاید بدنم کارهای تینیجی رو نمیکشه و هشدار بزرگ شدن میده.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۰۰ ، ۰۲:۴۰
من ِ ۲۱ ساله

درسته که پی ام اسم ولی تا به الآن آروم بودم و حسم به شیفتا و مریض دیدن مثل قبل سنگین نیست. شاید بخاطر اینه که روزای آخر اینجاست؟ نمی‌دونم.

دراز کشیدم روی تخت، قرصامو خوردم و قرص و امپولای این چند روز باعث شده مریض دیدنم فرق کنه و خب آدم می‌مونه بین عوارض زیاد تر و بهبودی زودتر کدومو انتخاب کنه، اما اگر خود من بودم؟ بهبودی زودتر.

تموم دیشب رو بینیم میسوخت و چقدر قدر ماسک زدن رو بیشتر میدونسم:))

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۰۰ ، ۱۰:۳۵
من ِ ۲۱ ساله

دلم میخواد بشینم پشت سیستم و تق تق دکمه های کیبورد حین نوشتن باشه اما انقدری او سی دی هستم که نتونم به کلیر هیستوری اعتماد کنم. دراز کشیدم روی تخت و بله امروز میشه یک ماه که از شروع طرح میگذره.

حسای بالا و پایین زیادی دارم، ثابت نمیشن. امشب که برسم خونه تا فردا شب می تلیم دارم جز دو سه ساعتی که میخوام با ال بگذرونم، لازمه باقی رو خلوت کنم. هربار اینجا راجع به چیدن اتاق پایین مینویسم اما هیچی ب هیچی:)))) کاش شروعش کنم. دوس دارم گلای خشک شده رو بچینم یه ورش.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۰۰ ، ۱۲:۴۴
من ِ ۲۱ ساله

این پست دیگه واقعا فرق داره من ِ ۳۰ ساله ی عزیز. ۴ سال داره از اون ۲۱ سالگی میگذره و کلی اتفاقات افتاده، کلی بالا و پایین ها. الآن ولی ۷:۳۴ صبح نشستم پشت میزم تو بیمارستان و دقایق باقی تا تموم شدن کشیکم رو میشمرم. میبینی که یه قدم نزدیک تر شدی به اون ثباتی که میخواستی و حالا تازه اولشه، مث همیشه دلم نمیخواد خیلی از اون ناملایمتی آ بنویسم، فقط شرح ِ همین لحظه و همین تغییرات ما رو بس.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۰۰ ، ۰۷:۳۶
من ِ ۲۱ ساله

نمیدونستم پست آخر چی بود، اما جزو آخریا نوشتن راجع به پروپوزال و شروع کارای پایان نامه بود. دفاع کردم، تموم شد. تو ۶ یا که ۱۰ دقیقه، دو تا روایت داریم. هیچ سختی ای نداشت، مثل خیلی چیزا که رد میکنی و به پشت سری ها هر چقدر هم بگی اوکیه باورشون نمیشه همونطور که خودت باورت نشده.

چیز میزای کف اتاق رو دارم تو باکسا جا میدم، گل خشکامو تو تنگ و باکس توسیه جا دادم و دلم گوش دادن به چیزی و یا دیدن چیزی رو نمیخواد، دلم خونه قبلی رو میخواد که همین موقعا براحتی میرفتم خونه خاله و معاشرتای ساده ی شبونه. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۰۰ ، ۲۰:۱۴
من ِ ۲۱ ساله

فردا امتحان صلاحیت بالینی دارم، حال خوشی نیست در واقع مثل تمام پره امتحان های دیگه، تا عصر بقدری استرس کشیدم که رو بدنم تاثیر گذاشته بود و دلدرد و تهوع و افت فشار داشتم، بعد این ک اور دوز هله هوله ای کردم یخورده بهتره حالم:)) 

ریز ریز بخونم تا ببینم چی پیش میاد، اگر پاس شم آخرین امتحان جامع این هفت سال بوده، مثل تمام آخرینا و امیدوارم که تموم شه.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۹ ، ۲۰:۳۴
من ِ ۲۱ ساله

در آستانه ی شروع ترم ۱۴، امروز دارم میرم مهر و امضای پروپوزال رو بگیرم و فردا صبح تحویلش بدم، جدی جدی شروع شد‌. 

به مامان میگم پولی که بابتش دادم و از درامد خودم بوده درد داره، میگه میزنم ب حسابت:)) میگم پس ۵ تومن پول بیمه رم بزن، میگه خب:)))

زووور داره حقیقتا انقدر پول پایان نامه به دانشگاه دادن، انقدر دیگه هم بیرون.

میگذره دیگه، ترم آخره.

صلاحیت هم همینجور، شد شد نشد خرداد، سیصد تومن هم رو همه خرجایی که کردیم. تازه بعد تر قراره هایپومانیای عزیزم را بیافته و بهتر بگذره.

+داشتم عنوان رو مینوشتم، یادم اومد که طی یک هفته اخیر سه بار خواب رفتن از اینجا رو دیدم بدون اینکه حتی فکر بهش کنم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۹ ، ۱۵:۰۸
من ِ ۲۱ ساله

کلافگیم احتمالا مربوط به دندون دردی باشه که دو ساعت بیشتر شدت و حتی نمیتونم توصیف کنم باعث چه اذیتی شده، صبحه، ۱۷ دقیقه تا آخر کشیک مونده، سراسر فحش و کثافتم و دلم گریه کردن میخواد. چیز خوبی پیش رو نمیبینی شب ها و صبح های پست کشیک، بهترین کار جلوی فکر رو گرفتنه.

تموم میشه و کشیک فردا هم اگر بگذره، ۴ تا دیگه باقی داریم. و بازم ادامه و ادامه و هیچ وقت تموم نشدن هیچ وقت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۹ ، ۰۷:۴۵
من ِ ۲۱ ساله

با نون حرف زدم، طولانی، هر دومون حرف زدیم و هنوز ادامه داره. یه وقتی ا حرفا سرم رو تکیه داده بودم به دیوار و به حکایتی که از مولانا میگفت گوش میدادم.

طی چتد وقت اخیر که ذهنم رو فورس به تصمیم گیری نکردم، به تصویر روشنی رسیدم که حرف هامون بخصوص آخریا طی تماس تلفنی، رنگ و رو و برق پاشید.

میتونم امیدوار باشم، و میتونم دوباره پاشم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۹ ، ۲۱:۰۵
من ِ ۲۱ ساله

حوالی ۶ عصر توی پاویون نیمه تاریک دوتایی رو تخت سین نشسته بودیم و لیوانای چای تو دستمون، شکلاتا پخش رو تخت و آلبوم شجریان هدیه ی نون پخش میشد و دقایق لذت بخشی فارغ از مکان برام ساخته بود، تصویری که بُلد میمونه برام.

صبح روز بعد که میخواستم نوت مریض رو کامل کنم، سر ساعت ۷ با خوابالودگی و عصبانیت از دختره که انقدر زود چراغو روشن کرده بود و همه بیدار شده بودیم، زدم بیرون و هوا نمیتونست قشنگ تر باشه، سوز ریز قابل تحمل و دلچسب، بارون خیلیی ریز و ظریف که میبارید و میخورد توی صورتت.

دو ساعت بعد توی خونه زنگ رزیدنت و خبرای ِ بد رسیده و اتفاقات نادر ا شانس من و گریه و کمتر از ۴ ساعت با هول و ولا خوابیدن.

حالا بیدارم، شجریان داره به جونم میشینه، منتظر که دخترخاله بیاد و کیک وعده داده شده رو براش بپزم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۹ ، ۱۷:۱۷
من ِ ۲۱ ساله