To my 30th

۱ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است

فکر میکنم بلخره توی چند سالگی قراره بفهمم مسیر و زندگی ای که میخوام چیه و بعد فکر میکنم چقد تو قید و بند سنم، واقعا هم هستم، ۲۲ و ۲۳ که تا فکر نکنم نمیدونم کدومشونم هی تو هر موضوعی تو سرم میچرخن و خب که چی؟

توی کانالم نوشته بودم که الآن دو تا سیاهچاله دارم که هر چیزی رو میبلعن و هیچ حدی براشون کافی نیست، یکی تو قلبم، یکی تو مغزم. قلب رو اسکیپ میکنیم و میرسیم به مغزی که هر چی فکره داره پرت میکنه سمتم، تا میام بگیرم بعدی رو میکوبه و به همین ترتیب، آخرشم که اینجا پناه آشفتگیاست و جایی که میشه آروم گرفت، پس باید بنویسم همه شون رو.

اتاق پایینی رو یه ریزه مرتب کردم، فقط در حد مرتب شدن و نه تمیز شدگی، دو تا دونه مبل آوردم تو و یه کوچولو پر تر شده، یه اتاق کوچولوعه و وسایل قدیمی ِ هر کدوم به یه رنگ ولی باز یه مقدار برا خودم بودن حالمو خوب میکنه، فک میکنم کی میرسه پس وقتی که واقعا خونه ی خودم باشه و وسایلشو دونه دونه و با وسواس بخوام بچینم توش و هی گوشه های دنج بسازم.

نمای رو به روم پرده ی کشیده شده به بیرونیه که بعد باریدن برف آروم گرفته، چند تا دونه گلدونی که دارن تازه دوباره جون میگیرن و یه فرش قرمز که هیچ وقت دوستش نداشتم و الان محبوبمه و سکوت و سکوت.

نزدیکای آخر ساله، میشه چیزای کلی هم نوشت. از امسالم اگه بخوام بگم برخلاف سالای قبل دیگه زشت و تاریک نیست، بالا و پایین خیلی داشت اما نمای کلیش برام قشنگ و در حرکت بوده، از زندگی کردنش ناراضی نیستم. ازم آدمی ساخت که به خودی که میخوام نزدیک تره، آدمی که به جا هواشو داشتن الان میتونه هوا داشته باشه، ادمی که شخصیت مستقل تر داره و بقیه به عنوان ادمای خفن زندگیشون ازم یاد میکنن، ملومه که به دلم نشست این جمله.

وسطا چای میخورم و مسیری که گرم میکنه و میره پایین برام لطیف و قشنگه:))

میگفتممم..

از امسال اگه بخوام بگم کلی حرف هست برای گفتن، اما چیزی که الان بیشتر دغدغه ی ذهنیمه نگاه کسب و کاری و پول دراوردنه. رقم خلی ناچیزیه ولی خب اولین بار بوده که تونسم خودم پول دربیارم و حدودا پونصد تومن شده، yaaay، برا خودم که قشنگه:)) میخواسم ثابت کنم ک میشه و حالا واسه هدف کوچولویی که داشتم که میخواسم هدیه ی نون رو با پول خودم بگیرم رسیدم و هی تو فکر کارای گنده ترم.

اتفاقای زیادی حول ِ این جریان در چرخشه ولی همه شون دیر و دور به نتیجه میرسن تازه در صورت تلاش و کلی زور زدن. کار کوچولویی که میتونم انجام بدم همین پلنر و نقاشی کردنه که خب داشتم ازش دلسرد میشدم. دارم فکر میکنم ولی حالا که میشه به عنوان کار کوتاه تر بش فک کرد تا زمان بقیه شون فرا برسه.

چیزی که هنوز انقدرا بش نرسیدم تو لحظه بودنه، تموم تعطیلاتمو فکر امتحان دو هفته ی بعد! به فنا داد و تازه اول نوشتن اینجا بودم که متوجه شدم دو هفته باقی مونده.. زمان زیادیه خب. تازه، شرایط همگی مثل همه و کمی بالاتر و پایین تر، چرا دارم خودمو اذیت میکنم براش؟ واسه همین سعی کردم کمی ریلکس کنم:))

زندگی به رواله، دغدغه هام فلن همین امتحان و تولد پنج شنبه و راه انداختن پیج اینستام و گرفتن اولین مشتری با قیمت جدیده..

به یک ماه و ده روز اینده که فکر میکنم فقط و فقط جراحیه و تا دیروز خاکستری ِ تیره میدیدمش، الآن میبینم که میشه قشنگ تر بشه.

به وقتی که سبک تر بودم فکر میکنم میبینم چقدر حالم با سبکی و صورت و اعتماد به نفسم خوب بود، بازم بهش میرسم و دیگه تا خود عید به عنوان اولین نقطه و بعد ترش، سعی میکنم سبک بشم، این سور بودن رو لازم دارم.

یادم میاد که تصمیم گرفته بودم زبان بخونم و چی شد؟ هییییچ. زبان رو حتما باید توی برنامه های سال بعدم با یه آدم پایه بچپونم، حتما.

کمی که خلوت تر شدم یه دفترچه میگیرم برا جمع بندی امسال و همه هدفای سال بعد، دیگه این شکلی نیسم که برنامه بریزم و بگم همه ش باید اجرا شه و از موندنش حالم بد بشه، الان برنامه م این شکلیه ک چیزی که دلم میخواد رو با واقعیت قاطی میکنم و سعی میکنم حداقل ۸۰ درصدش انجام بشه، اینطوری حالم بهتره.

الان یادم اومد که برا امسال هدف نوشته بودم! جالب شده برام، حتی انقد که همین حالا وسط نوشتن برم پیداش کنم و بیارمش. میرم پیداش کنم پس:))

نه راضی ِ زیاد بودم و نه ناراضی. چیزای پایه ای تر و اصلی ترو بهشون رسیده بودم و چیزای نامهم تر مونده بودن، یه چیزایی هم که انچنان دست من نبود. ولی دو تا موردی که خیلی واسشون تنبلی کرده بودم؟ جرات برا رانندگی و لاغر تر شدن.

سررسید گاویم رو پیدا کردم، اوردم که عکس بگیرم و براش بفرسم.

یه دفتر ِ خالی پیدا کردم که خب نازک تر شده بود برا کنده شدن ورقای استفاده شده، ولی خالی بودنش همچین سکسی بود که بدون قصد و غرض زدم زیر بغلم و آوردمش اینجا.

ایییین همه مدته این فکرو میکنم و بازم دارم میگم کاش میشد بیشتر وقتم این پایین بگذره و وسیله هامو بیارم اینجا.

برم برنامه ی روزانه ی جزیی تر برا کارام بنویسم، عالی تر میشد اگه یک هفته ای هم مینوشتم. بعد ترش هم با ارامش انجامشون بدم. فقط دلم یکم معاشرت میخواست، ازینا که قد خودم واسه همه چی ذوق کنه و قد خودم بضی چیزا براش مهم نباشه. کاش میشد میتوز کنم و بشینم جلو خودم، راجب همه چی با خودم حرف بزنم. بعدم یواشکی قایمش میکردم که دوتایی زندگی یه نفره م رو بچرخونیم.

خدایا شکرت در انتها:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۷ ، ۱۶:۳۷
من ِ ۲۱ ساله