To my 30th

۴ مطلب در اسفند ۱۴۰۰ ثبت شده است

شیفت صبح و دیالیزم و شب تا ۳ خوابم نبرده، تا حالا ۸ تا مریض دیدم و با قلپ؟ قلپای قهوه ی خیلی خیلی تلخ کاراملی دارم سر میکنم، سردرد دارم و به امید این که زودی ۲ شه و غذا سفارش بدم دارم سر میکنم.

اول اسفند بود که میخواستم فکر کنم با ماهم چیکار کنم و حالا نهم شده، همینقدر زود. تموم چیزی که میخوام شاید استیبلیتی و کاهش وزن باشه که عجیب به این کاهش وزن دوباره نیاز دارم، خیلی بیخودی اجازه ی برگشت بهش دادم. خوابم میاد و‌ حتی هوای تازه نمیخوام، ترجیحم بازگشت به تختم بود. بریم ببینیم چی داره ادامه روز، ببینیم اسفند واسمون ثبات، مچوریتی، لاغر شدن و کمی گرامر یاد گرفتن داره؟ حتی تا حدودی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۰۰ ، ۱۰:۱۲
من ِ ۲۱ ساله

۲۵ سال گذشت و اونقدری که میخوام چیزها عوض نشدن، دیدن یوفوریا از کانال میلو و اسم قشنگی که داره شروع شد اما فکری تو سرم انداخت که خوبه که دیدمش و حتی نیازی به دیدن ادامه ندارم. یعنی ممکنه این ماه خودم رو جمع و جور کنم و یه من قوی بشم؟ ینی ممکنه ۴ سال بعد فقط چیزهایی که به اقتضای مسیرم پیش میرن رو نداشته باشم و فراتر داشته باشم؟ زندگی تنهایی و سختی کشیدن چه شکلیه؟ با یه هفته شروع کنیم؟ درد بکشیم اما ققنوس شیم؟:)) این تیکه ش مزخرف بود حالا، ولی دارم بهش فکر میکنم. با یه هفته شروع کنم و ببینم کجا و چطور پیش میره، یه سری چیز هارو نمیشه تغییر داد و هرچقدر مستاصل باشم براش و جونم دربیاد کاریش نمیشه کرد، بقیه رو که میشه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۰۰ ، ۱۷:۴۰
من ِ ۲۱ ساله

ساعت ۵:۲۴ بامداده و من‌ سر کارم، اینطور مینویسم که برام جا بیافته که دارم کار میکنم و نه کشیک اینترنی:))

گوش و چشم شیطون کر، آرومه، پیک رو پشت سر گذاشتیم، وسط تایپ کردن چندتا مریض ویزیت کردم اما خب فعلا تمومه و چراغ خاموش و پنجره بازه.

اگر از روزای آشوب نوشتم، ثبت این صحنه هم خالی از لطف نیست.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۰۰ ، ۰۵:۴۰
من ِ ۲۱ ساله

نمیدونم چرا به یکباره نفسم تنگ شده و قلبم رو به ترکیدن و پاچیدن رفته؟

این روزها مثل خیلی روزهای دیگه ی زندگیم داره به احساس عدم امنیت و غر زدن و تنبلی و هیچ کردیتی به خودم ندادن میگذره، دلم میخواست به پی وی دوستی پناه میبردم و میگفتم قلبم داره میترکه، گریه میکردم اما نمیکردم، اما ننمیشد، نشد.

پی ام اسم، روابطم با اطرافیان به مسخره ترین شکل ممکنه و هررر چیزی بهم ریخته ست هر چیزی.

خواب شب ها واسم سخت شده، یچیزایی یادم میاد اما کی میدونه رویاست یا واقعیت؟ اصلا کی گفته اسمشون رو باید رویا گذاشت؟

خواب شبها سخت شده، مثل کاری که به اجبار باید انجامش داد، سخته برام خواب عمیق و دلچسب داشتن، شاید باید دور شم از بچگی و نظمی بدم بلکه بهتر شه، شاید بدنم کارهای تینیجی رو نمیکشه و هشدار بزرگ شدن میده.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۰۰ ، ۰۲:۴۰
من ِ ۲۱ ساله