To my 30th

۲ مطلب در دی ۱۳۹۷ ثبت شده است

سر فشار تختای دو برابر بقیه م و مریضایی که تند تند عوض میشدن و تو جو سنگین و ترسناک اتندا باید واسشون شرح حال و نوت بذاری و سر جو متشنج بین هم لاینیام تو این بخش و خب احتمالنم یه مقدار پی ام اسی، با اخمو ترین قیافه تند تند را میرفتم و بین این را رفتنام رسیدم به دسشویی و زدم زیر گریه، اتفاقی که تو پنج سال تا بحال نیافتاده بود. چقدر دارن سخت میگذرن این روزا و خوبیش به اینه که فعلا دو روز ازش دورم، البته کلاس هشت صبح فردا رو فاکتور میگیرم. برام سواله دکتری که روان پزشکه و باید حواسش تو این موارد جمع تر باشه، چی انسانیتش رو کم میکنه و سمت حیوانیت سوقش میده که انقدر بی قاعده بخشی رو واسه بقیه جهنم میکنه، که انقدر بی قاعده با مریضاش و اطرافیان ِ غیر دانشجو هم زننده ترین رفتار رو داره.

اگه تا به حال واسه اسم و سطح دانشگاه بود که میخواستم شهرای بزرگ تر باشم حالا دلیلای منطقی تر و بهتری دارم که محکم ترم میکنن واسه این کار، که لااقل شان خود دانشجوم حفظ بشه. که واقعا که فقط خود آدم میتونه خودش رو نجات بده.

حالا عصر آروم و سرد و تاریک چهارشنبه ست و دو روز ِ پیش رو که دلم میخواد فکر کنم هیچ وقت سر نمیاد.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۷ ، ۱۹:۲۴
من ِ ۲۱ ساله

چرا عزا نمیگیرم من؟ عجیبه. خیلی شکل قبلنام نیستم دیگه.

صبح ِ امروز اولین روز ِ روان بود و تقسیم بندی، قرعه کشی شد و با اتندی افتادم که یه عالم تخت و مریض داشت. حالا من ۶ تا تخت دارم و هم گروهیم ۵ تا، اکسترن بقیه اتندا؟ ۲ یا نهایت ۳ تا. یه سری بحثا هم با هم کلاسی پیش اومد که خب دیگه اذیت نمیشم فقط نفرتم از خود اون آدم بیشتر میشه. ۶ تا تخت و شرح حال میگذره ولی گندی که همکلاسی به رفاقت زد نمیگذره و فراموش نمیشه، که خب مدتیه میدونم چقدر نباید گیر ِ ادما باشم و چقدر مستقل بودن خوبه.

بخش روان ما یچیزی مث پادگانه، هفت و خورده ای اونجایی و حق نداری تا دوازده و نیم از ساختمونش خارج شی، اتندای وحشتناکی داره.

مریضا چطورن؟ پشت میله ها. واسه ورود باید اطلاع بدی تا حواسشون بهت باشه، چند بار قبل ترا مشکل پیش اومده. حقیقتا میترسم:)) حالا وقتی برم تو دل ماجرا همه چی بهتره. ولی خب الآن خیلی محکم تر از اون وقتیم که با چند دقیقه رفتار ناجور مریض تو بخش اورو تا دو هفته به خودم نیومدم.

پادگان که آزادمون کرد به قول سین به جا خوابیدن مُردم، بیدار که شدم جای برف بازی ِ دو روز پیش بد درد میکرد:))

حالا بلخره گیر افتاده و دکتر رفته، قرص و شربت و آمپول خورده، یه روز سخت گذرونده دراز کشیدم رو تخت و به زمستون پیش رو فکر میکنم و عجیبه که حالم گرفته نیست. حتی وقتی به منتوره زنگ زدم و اطلاعاتش کمکم نکرد و دل به مشاوره ش بسته بودم هم تو ذوقم نخورد.

دارم فک میکنم با یه ماگ جدید، دو تا جعبه ی فلزی کوچولو و بزرگ، چند تا دفترچه ی خوشگل، یه عالم قهوه و کافی میکس و شیرکاکائو میتونم زمستون خوشگلی داشته باشم، به سیو مانی واسه کاری که دارم فک کنم یا خرید ماگ و جعبه و دفترچه واسه قشنگی روزام؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۷ ، ۲۰:۰۹
من ِ ۲۱ ساله