To my 30th

افی که باید.

دوشنبه, ۱۷ مرداد ۱۴۰۱، ۰۴:۴۱ ب.ظ

حدودای 11 بود که کامل بیدار شدم. باید میرفتیم سمت خونواده پدری که 20 دقیقه ای فاصله داره. کمی غر زدم و اخر قرار شد که خونه بمونم. شدیدا نیاز به یه روز تنها تو خونه داشتم. شروع کردم کودا رو دیدن و میوه خوردن و اسه اسه برنج واسه ناهار خیس کردن. عاشق این غذاهای تند و ادویه ای و رنگی اینستام و سعی کردم چنین چیزی از اب درارم. بد نشد. ترکیب حبوبات و فلفل سیاه و عصاره و اب لیموی تازه فوق العاده ست.

تا ناهار دم بکشه دوش گرفتم و بعد ناهار خوردم و کودا رو تموم کردم. باز همزمان فیلم دیگه ای دیدم و لباسای کف اتاق رو تا کردم و چای دم کردم و تو سکوت چای لیمویی خوردم. ساعت چهار و نیم عصره و الردی از روزی که گذشته احساس رضایت میکنم. با کس خاصی حرف نزدم و ارتباط خاصی با دنیای بیرون نداشتم اما بدم نمیاد که اخر شب یه دوری تو خیابونا بزنم و حس و حال عاشورا و محرم بگیرم. دیروز که تماما شیفت بودم و حتی تاسوعا باعث نشده بود مریضا یخورده کمتر بشن.

هر چی عروسکای رو تختم بیشتر میشن بیشتر کیف میکنم. گمونم جدی جدی هنووز باید برا عروسک خربدن پول کنار بذارم توی این سن.

دلم میخواست امسال تولد بگیرم و رقص و جمع دوستام و داشته باشم اما فکر نکنم بشه جمع و تولدی که میخوام به نحوی که میخوام برگزار شه و جور دیگه ش هم هزینه ی زیادی رو میطلبه.

فردا صبح وقت لیزر دارم و قبلش کار اداری دارم و شب هم که شیفتم. فعلا سعی میکنم صبح رو ایگنور کنم.باید بشینم حساب کتاب کنم و ببینم چی برام میمونه برا خرید لباس و لوازم ارایش و شامپو و اینجور چیزا. باید اعتراف کنم که زیادی اصرافگر و بی سلیقه م.

 

حالا ساعت  20.18 هست و کمی درس خوندم که خب درس هم نمیشه اسمش رو گذاشت و خیلی کمتر با بچه ها حرف زدم و منتظرم خونواده برسن تا شاید بعدش یخورده تو شهر دور بزنم. هوا پاییزی و غمگینه و لیترالی خودمو تو دستام رو هوا نگه داشتم که چیزی تکونم نده. هر چیزی میتونه غم سنگین روی دلم رو بیدار کنه. سالها پیش تو حیاط مدرسه برا ال میخوندم از رو نوشته م که عشقه که ادم رو زنده نگه میداره. عشق به هر چیزی که جون داره یا بی جون. جسم داره یا نه. و حالا بیشتر از هر وقت دیگه ای اون صحنه تو سرم تکرار میشه و روزگاری که حس میکنم به تعلیق میرسن یا رسیدن.قبل تر تو قید و بند ننوشتن بعضی چیزها اینجا بودم اما حالا کمتر و خب بیشتر میتونم بنویسم اما هنوز کلی چیز هست که هیچ اپری ازش اینجا نیست و دارم برای من بعد ها سانسورش میکنم. من 21 ساله اینجا رو شروع کرده بود و حالا تا دو ماه دیگه و البته کمتر 26 رو تموم میکنم. سنی بود که تو سرم باید دستاورد های بیشتری میداشتم اما ندارم و از سمت دیگه و نگاهم به بقیه هنوز جا دارم. دلم میخواد تا اخر امسال رزومه خوبی برا خودم بساز و کنارش هم اطلاعاتمو زیاد و زیاد کنم و پزشک خوبی باشم. کیف زیادی داره دایره اطلاعات بیشتر داشتن و مریضایی که گاهی پیش میاد که میگن دفعه پی هم داروهای شما خوبم کرد. و خب خلافش که یارو دم در به بقیه میگفت این دکتر بدرد نخوریه. از این که دو نقطه گیرم نمیاد تا دوتا پرانتز بسته جلوش بذارم هم بدم میاد.

مامان گفت راه افتادن و اینجا هم تاریک و بادیه و شاید یخورده دیگه ویس گوش بدم و نوت بردارم تا برسن.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱/۰۵/۱۷
من ِ ۲۱ ساله

نظرات  (۲)

یه بخش از متنت این بود : حتی تاسوعا باعث نشده بود مریضا کمتر بشن.

اگه بخاطر تعطیلی گفته باشی میشه جمله رو پذیرفت وگرنه به هر دلیلی دیگه‌ای خیلی چیپِ

پاسخ:
ما همیشه تو تعطیلات شلوغتریم مگر تعطیلاتی که رسومی دارن مثل چهارشنبه سوری مث یلدا مث روز اول عید. تاسوعا هم مراسم داشت و انتظار میرفت ادما درگیرش باشن و کمتر بیان به دلایل کمتر مهم تر.

میگما ادرس مطب بده که نیایم اونوری 😅

+با توضیح عنوان بلاگتون هم موافقم

پاسخ:
گذر شما سمت محل کار فعلی من نمیافته همه بچه ن:))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی