To my 30th

چگونگی رویاها بهت ربطی ندارن.

دوشنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۷، ۰۸:۳۷ ب.ظ

"دیدم جلو آینه شبیه تصویری از گلزم تو ذهنم نشسم!
موهای گوجه ای، تی ش.."

صبح چند روز قبل نوت گوشی رو باز کردم، شروع کردم به نوشتن تا این که چشمم به ساعت خورد و مجبور بودم تا همینقدر باقی بذارم و بدو بدو به آماده شدن و سر ساعت رسیدنم برسم.

قرار بود اینجوری ادامه پیدا کنه، موهای گوجه ای، تی شرت گشاد که یقه ش یه وری کج شده، صورتی که هیچ سیاهی دور چشمی و رژ ِ رنگ و رو رفته ای نداره و ماگ قهوه تو دستم که آسه آسه ازش میخوردم و لود میشدم.

همیشه این تصویر تو عکسا و فیلما برام جذاب و بُلد بود و حالا یهو به خودم اومده بودم دقیقا وسط همون تصویر ِ ساده.

همه چیز از همینجا شروع شد، وقتی به مبدا اتفاقا و فکرای الآنم فکر میکنم همون دختر میاد جلو چشمم و چه تصویر قوی ای هم واسه مبدا ِ همه چی شدن:))

اومدم بنویسم حالم خوبه واسه همه ی ساختارای جدید ِ تو ذهنم، حالم خوبه که یهو دنیام داره چن لول بالا تر و بزرگونه تر میشه و واسه داشتن همه چیزای تو ذهنم باید ازشون نوت بنویسم تا که یادم نرن(ینی زیاد و مهم شدن که نوت لازمن).

حالم خوبه و میخوام که ادامه ش بدم، یکی از دلیلای گنده ی حال خوبم عوض شدن ۱۸۰ درجه ی بی صبر بودنم بود، که نتیجه ی هر کاریو تو سریع ترین زمان ِ ممکن که عملا غیر ممکن بود میخواستم و حالا میدونم باید براش صبر کنم و خوب پِی بذارم، انقدر خوب که حتی مو هم لای درزش نره.

فردا امتحان بهداشت دارم، قرار بود هتل باشه ولی خب شاید همین باعث شد بی برنامه ترین ماه ممکنمو داشته باشم. مزه هم نداد، کلاساش همه بی مزه بودن. البته دو تا نقطه ی خیلی پررنگ داشت که شدیدا ارضام میکنه و جبران تموم بی برنامگیاشه، حتی جبران یه نمره ی از پیش دست رفته ی بهداشتم و حتی جبران نمره ی کمی که احتمالا قراره بگیرم چون فرصت خوندن نداشتم و راستش بعد ترا هم تو جو نبودم. شما فک کن بخشای سختو با ۱۸ بگذرونی و وقتی برسی به بهداشت ۱۴،۱۵ باشه، حالا امیدوارم همینم بتونم بگیرم:))

خوشالم از برگشتن به جو اینجا و چقدر دوست ترش دارم♡

از نوشته های پارسال ِ همینجام مسافرت خواستن بیشتر به چشم میومد که نوشته بودم به ۵ روزه شم راضیم:)) که خب تبدیل شد به ۱۶ روز ِ خیلی قشنگ که هم خوش گذشت و هم شروع ِ یه چیز عجیب بود.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۹/۲۶
من ِ ۲۱ ساله

نظرات  (۱)

برای به یاد آوردن یه نفر، ‌یه بهانه‌ی کوچیک کافیه، اما کی می‌دونه برای فراموش کردن، چند سال باید بگذره؟ از کجا معلوم که با مرگ، همه‌ی خاطرات فراموش می‌شن؟ کاش آدم آرزوهاش رو توی دنیا بذاره، خاطراتش رو به گور ببره.

 

توی قدیمی‌ترین عکسها، همیشه یه نفر هست، که هیچ‌وقت لبخندش کهنه نمی‌شه.

 

یه روز همه‌ی آدما، می‌رن سراغ یه عکس قدیمی، کنار یه عشق قدیمی، زل می‌زنن به یه بغض قدیمی و می‌گن؛ «خیلی ممنون، که یه روز با تمام وجود دوستم داشتی»

 

پویا_جمشیدی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی