To my 30th

🚶🏻‍♂️

پنجشنبه, ۱۴ مهر ۱۴۰۱، ۱۲:۱۸ ب.ظ

احساس میکنم دارم از ننوشتن خفه میشم، اینجا، تو کانالم، دارم از همه ی روزایی که گذشت خفه میشم.

شب هایی که حس میکردم‌ رو ۹۹ ِ پنیک اتک وایسادم ولی مدت طولانی ادامه میافت و ۱۰۰ نمیشد که بعدش هم تموم بشه، امیدوارم اون شبت حداقل تموم شده باشن.

حالا صبحمو با خواب نه چندان مناسبی شروع کردم و خداروشکر که خواب بود، و پیامی مبنی بر عوض کردن شیفتی که برا خودمم دردسره و هنوز جابجایی شیفت قبلی رو ک باهاش عوض کردم نگفته کی وایمیسه، این جور نامرتبیا مغزمو بیشتر از همیشه بهم میریزن. پیام تایید درمانگاهه اومده و مثل دوماه پیش استرسه داره دیوونه م میکنه و خدا خدا میکنم ک از فردا عصر شیفتمو ننوشته باشن.

همینطور که قلبم داره تند و سنگین میزنه دراز کشیدم و سعی کردم یچیزایی بخونم اما نتونستم و به اینجا رسیدم با حرف هایی که دلم نمیخواست ثبتشون کنم.

دلم میخواد روزها باقی بمونم تو همون شبی که تو حیاط بیمارستان نشسته بودم و بچه گربه ی خنگ بازیگوش رو نگا میکردم که حتی نمیتونست تشخیص بده شیری که تو لیوان ریخته شده بود خوردنیه، که انقدر بازیگوشی کرد که تماما حواسم پرتش بود و روی نرده ی باریک هم همین که دمشو دید پرید به گرفتنش و خورد زمین:)) دلم برا تک تک این حرکات رفت، دلم میخواست تو همون ذوق و بیخیالی باقی بمونم و به زندگی عادی برنگردم. 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱/۰۷/۱۴
من ِ ۲۱ ساله

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی