🏈
تموم این مدت اونقدر نوشتنی داشتم که از اومدن و نوشتن اجتناب میکردم، سختم بود کشیدن اون همه چیز بیرون از مغزم و جمله بندی، حالا هم به قدری دلهره داشتم که شب رو خوابای منقطع ناجور دیدم و از خود صبح هم بدنم منقبضه، احتمالا خوب میگذره ولی خب تا بگذره اذیت میشم.
این مدتی که نبودم بلخره راننده شدم و رانندگی کردم و فوبیای چندین و چند ساله م تبدیل به کار مورد علاقه م شد و بعد ۷ سالی که از گرفتن گواهینامم میگذره، پوشآی مامان بود که بلخره رانندگی کردم.
دوباره رفتم پیش دکتر ر و داروهامو تمدید کردم که خب بیشتر شد، گفت تا یه سالی ادامه ش بدم و برای ۷ تا قرصی که هر روز میخورم یه چارت درست کردم که فراموشم نشه، قرصای مامان بزرگ کمتر از منه حتی.
هنوز دارم مقابل نوشتن حرفام مقاومت میکنم و ترجیح میدم باقی وقتی که تا حاضر شدن واسم مونده رو سریال ببینم و ریلکس کنم.
من ۳۰ ساله عزیزم، خیلی نزدیک ترم بهت و چند روزیه داره پلن جدیدی تو سرم برات رنگ میگیره، اگر اتفاق بیافته احتمالا تو ۳۰ سالگی وسطاش خواهم بود، خیلیم بد نیست.
و تاثیر اسنترا برام گویا چشمگیر بوده، اطرافیان متوجه میشن و خودم هم متوجه میشم.