To my 30th

Loud scream of conflicted emotions

جمعه, ۱۳ دی ۱۳۹۸، ۰۶:۳۶ ب.ظ

چیزی که باید روش کار کنم ترس از دست دادنه، توی ریز ترین چیز ها این حس رو دارم و فکر میکنم به زودی قراره تموم شن و دیگه نتونم بدستشون بیارم. مثال میزنم تا مسخرگی و وخامت اوضاع مشخص تر بشه، شکلات خوشمزه ای که هست رو دلم نمیخواد تموم شه چون حس میکنم دیگه بهش دست نخواهم یافت!

در ظاهر مسئله ی پیش پا افتاده ایه ولی تو تموم زمینه های زندگی من هست و میرنجوندم. امید داشتم اگه پول دستم بیاد پیش مشاور برم اما خب با یکی دو جلسه فکر نمیکنم اتفاق خاصی برام بیافته و بیشتر از اون هم فعلا پولم رو برای چیزهای دیگه نیاز دارم.

یه ربع حلقه زدم، دست و دلم به رقص نرفت، قبل ترا چقدر راحت تر و اسون تر میرقصیدم و پروسه ش به دلم هم مینشست، قهوه ی تلخ اما با شکلات برای خودم گذاشتم روی میز و منتظرم بعد نوشتن بخورم و تاثیری روی کسل بودنم بذاره.

اتاقم تمیز تمیزه و برام لذت بخشه، گلی که دختر عمه اورده رو میز ارایشمه و نگاه کردن بهش حالم رو خوب میکنه، وقتی چنین موجودی انقدر برام قشنگ و رقیق و خوشحال کننده ست، چقدر قشنگ تر میبود اگه از آدم دیگه ای میبود..

بهرحال، اولین باری بود که جز گلای عمو، گل میگرفتم برا خود خودم.

انقدر به دلم نشسته بودنش توی اتاقم که فکر میکنم شاید یه وقتی خودم برا خودم گل بگیرم و بذارم گوشه ی اتاق.

و این که دخترعمه تو گلفروشی منو کسی که عاشق گله معرفی کرده و این که چند تا از ادمای اطرافم با گربه دیدن یاد من میافتن یا گربه هارو دوست داره چون منو بیادش میاره، خیلی برام قشنگه که تونستم با یچیزایی تو دل و ذهن ادما باشم طوری که بخوان بشناسنم و شناسنامه دار راجبم کر کنن.

و حجم درسای باقی مونده..

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۱۰/۱۳
من ِ ۲۱ ساله

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی