To my 30th

هعی

چهارشنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۸، ۰۸:۲۳ ب.ظ

گاهی فکر میکنم کاش شغلی داشتم که کمتر با آدما درگیر بود و حالا قراره پزشکی باشم که هر روزش با آدمای بدحال و عصبی و همراهای عصبی تر درگیره. میتونستم هنرمندی بشم که آروم تو خلوت خودش کار میکنه و ارتباطی هم با مشتریاش نداره.

میتونستم کافه داری باشم که همه چی اون پشته و خودش کسی رو نمیبینه.

دلم میخواست هر چیزی باشم جز اینی که الآن هست، دلم سی سالگی ای رو میخواد که مستقل باشم و کمتر لازم باشه که بترسم. توی ۲۳ سالگی هنوز ترس هست، از خیلی چیزا، از حمایت نشدن..

کاشکی اگه خودم و خودم بودم، تو هر چیزی خودم و خودم بودم..

توی دلم خالی ترینه، از نزدیک ترین آدمام حتی. دارم لحظه هایی رو میگذرونم که فکرا از تو میخورنم و هربار علامت سوال جدیدی هست. عضلاتم سفتن و دو روزه که حس رهایی نداشتم، شل شدن عضلات نداشتم، آسودگی نداشتم، خسته م..

میدونم جزیی از مشکلات زندگیه و میگذره، ولی آدمای اطرافم نا امیدم میکنن.. هنوز انقدری استقلال ندارم که نیازی بهشون نداشته باشم، حتی همونطور که به خودش گفته بودم، دلم نمیخواست که نیازی بهش نداشته باشم.. دلم نمیخواست بند دلم جدا باشه ازش..

شاید باید همه ی اینارو یادم باشه، شاید باید بعدا ازشون استفاده ای بکنم..

فعلا تموم چیزی که میخوام بخیر گذشتن این اتفاقاست..

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۷/۲۴
من ِ ۲۱ ساله

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی