To my 30th

خیز به یکبار بیا..

شنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۸، ۰۹:۱۳ ب.ظ

نمیدونم چقدر لازمه بنویسم تا که ذهنم خالی بشه و بتونه بشینه پای درساش، اما میدونم که اصلا کم نیست. میخواستم ورزش کنم، اما صدای بارون رو شنیدم و رفتم پایین که بشینم رو مبل خیلی راحتی که گذاشتم کنار پنجره و مثن اونجا درس میخونم، و خب درس بخونم، اما نشد.

این که هنوز تسلط کامل رو مغزم ندارم ناراحت کننده ست، این که نمیتونم وقایع رو جوری که هست و نه بدتر، حتی شاید بهتر برا خودم جلوه بدم و پیش ببرونم دلسرد کننده ست، که فقط خودم میدونم چه موانعی که تو ذهنم برام ساخته نشده ست.

تو ۶ سالی که دارم کانال مینویسم، آدما مقطع تحصیلی عوض کردن، فارغ التحصیل شدن، عاشق شدن و ازدواج کردن، باردار شدن و حتی بچه به دنیا اوردن، مهاجرت کردن و ترفیع شغلی گرفتن، اما من هنوز همون دختریم بینشون که پزشکی میخونه و از امتحاناش میناله:) یذره تفاوت قضیه فقط اینجاست که قبل تر از صبحای دانشگاه مینالیدم و حالا صبحای بیمارستان، بی ثباتی اتندا و امتحانای پایان بخش..

حتی دوباره داره امتحان جامع نزدیک میشه و پس کی خلاص میشیم ماها از کنکور دادن؟ علوم پایه و پره و صلاحیت بالینی و رزیدنتی و هوووف اصلا.

هنوز طول روز مودم بالا و پایین میشه، کلی که فکر میکنم خسته میشم و دیگه جونی واسه پیاده کردن کارا نمیمونه، اما خب باز کمال گرا شدم و هر کاری میکنم ارضام نمیکنه، هی از خودم شاکیم و هی انتظار بیشتر دارم، اما حواسم هست که همین کارایی که میکنم نسبت به قبل چقد بیشتره؟ چقد فرق کردم؟

پارسال آذر ماه بود که درگیر استارتاپ شدم و بعدش تموم فکرای مربوط به پول دراوردن، مقام اورده بودیم و میخواستن کمکمون کنن و دفتر بدن و پیگیری کنن که را بندازیمش:)) قرار بود تا الان پول دراورده باشیم، اما کم کم همه چی محو شد برامون. شاید اگه از همون موقع شروع کرده بودم به انجام یکاری و مستمر روش بودم، الان نتیجه ای داشت برام، اما هنوزم که هنوزه فقد ایده ست که داره میاد.

چند روزیه به ایده ای فکر میکنم که قسمتیش مربوط به هدیه ی تولدمه که از طرف نونه، و اگه مطمعن میبودم میتونستیم بدون پول و لوازم خاصی فعلا اروم اروم پیش ببریمش، اما خب چه تضمینی هست؟ همین ایده کلی ذهنمو میگیره و کلی آشفتگی هست.

تصمیم گرفته بودم پره رو آسه آسه شروع کنم اما هم هنوز به منابع قطعی واسش نرسیدم و تصمیم نگرفتم، هم پایان بخش پوست نزدیکه..

کاش یذره سرحال تر و حواس جمع تر باشم، کاش یذره به خودم اعتماد کنم. 

طول مدت نوشتنم، میخواستم برسم به موضوعی راجب نون، اما میبینم هنوز دلم نمیاد چیزی ازش بنویسم، حس میکنم شاید کامل نباشه نوشتنم، حس میکنم نمیخوام تیکه تیکه ش کنم، نه خوب نوشتن ازش و نه مشکلات کوچولو رو هنوز نمیتونم بنویسم..

استاد نورولوژی مون که خیلی هم خفنه، میگفت دانشجو پزشکی ای که قرص نخوره بدرد نمیخوره:)) ینی انقدر بیخیال و بی استرسه و نمیفمه پزشکی ینی چی. همون دکتریه که قبل کنکور پیشش رفته بودم و یه سری قرص بم داده بود و داشتم دوران ارومی رو میگذروندم، همونی که از کنکورش واسم تعریف میکرد و میگفت که غیر بومی شو حتما..

همین اواخر گفتم بهش که علایمم ادامه داره، گف برا دختری به سن تو خطرناکه و باید بیای مطب و معاینه شی، ولی خب نه جراتشو دارم و نه حوصله ش رو واقعیت:))

با این که روشنایی عصر رو از دست دادم و اکثرا تا وقتی بیدار شم و جمع و جور کنم تاریک شده و دیگه نمیتونم تو روشنایی کنار پنجره بشینم، اما کش اومدن ساعات شبونه رو دوس دارم:)

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۷/۲۰
من ِ ۲۱ ساله

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی