To my 30th

روان ِ یک:))

شنبه, ۱ دی ۱۳۹۷، ۰۸:۰۹ ب.ظ

چرا عزا نمیگیرم من؟ عجیبه. خیلی شکل قبلنام نیستم دیگه.

صبح ِ امروز اولین روز ِ روان بود و تقسیم بندی، قرعه کشی شد و با اتندی افتادم که یه عالم تخت و مریض داشت. حالا من ۶ تا تخت دارم و هم گروهیم ۵ تا، اکسترن بقیه اتندا؟ ۲ یا نهایت ۳ تا. یه سری بحثا هم با هم کلاسی پیش اومد که خب دیگه اذیت نمیشم فقط نفرتم از خود اون آدم بیشتر میشه. ۶ تا تخت و شرح حال میگذره ولی گندی که همکلاسی به رفاقت زد نمیگذره و فراموش نمیشه، که خب مدتیه میدونم چقدر نباید گیر ِ ادما باشم و چقدر مستقل بودن خوبه.

بخش روان ما یچیزی مث پادگانه، هفت و خورده ای اونجایی و حق نداری تا دوازده و نیم از ساختمونش خارج شی، اتندای وحشتناکی داره.

مریضا چطورن؟ پشت میله ها. واسه ورود باید اطلاع بدی تا حواسشون بهت باشه، چند بار قبل ترا مشکل پیش اومده. حقیقتا میترسم:)) حالا وقتی برم تو دل ماجرا همه چی بهتره. ولی خب الآن خیلی محکم تر از اون وقتیم که با چند دقیقه رفتار ناجور مریض تو بخش اورو تا دو هفته به خودم نیومدم.

پادگان که آزادمون کرد به قول سین به جا خوابیدن مُردم، بیدار که شدم جای برف بازی ِ دو روز پیش بد درد میکرد:))

حالا بلخره گیر افتاده و دکتر رفته، قرص و شربت و آمپول خورده، یه روز سخت گذرونده دراز کشیدم رو تخت و به زمستون پیش رو فکر میکنم و عجیبه که حالم گرفته نیست. حتی وقتی به منتوره زنگ زدم و اطلاعاتش کمکم نکرد و دل به مشاوره ش بسته بودم هم تو ذوقم نخورد.

دارم فک میکنم با یه ماگ جدید، دو تا جعبه ی فلزی کوچولو و بزرگ، چند تا دفترچه ی خوشگل، یه عالم قهوه و کافی میکس و شیرکاکائو میتونم زمستون خوشگلی داشته باشم، به سیو مانی واسه کاری که دارم فک کنم یا خرید ماگ و جعبه و دفترچه واسه قشنگی روزام؟

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۱۰/۰۱
من ِ ۲۱ ساله

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی