To my 30th

🫥

شنبه, ۱۶ مهر ۱۴۰۱، ۰۳:۳۷ ق.ظ

صبح که اسه اسه بیدار شدم و برامم مهم نبود دیر برسم، هوای گرفته ی سردی داشت، جلو یه هایپرمارکت دور تر وایسادیم تا هایپ بگیرم و با قهوه ترکیب کنم، اقاهه از میون قفسه ها پیداش شد و بهم صبح بخیر گفت، با خنده گفت صبحه و هایپ؟ گفتم دارم میرم سر شیفتم لازمش دارم، گفت پرستاری؟ گفتم پزشک اورژانسم و در ادامه داشت میپرسید که کدوم بیمارستان و اخر سر با خنده برام ارزوی داشتن شیفت خوبی رو کرد و خداحافظی کردیم، برام صحنه ای مث صحنه های تو فیلما بود.

حالا سه و نیم صبحه و بعد این که دوش گرفتم چند صفحه ای کتابخانه ی نیمه شب رو خوندم و حالا هم دراز کشیدم و پاهام رو به خرسه چسبوندم و دارم مینویسم، اونقدر گرسنمه که نیاز داشتم نوشابه توی یخچال باشه و با ماکارونی ای که گرمش کنم و روش سس فلفل سبز و لیمو بریزم بخورم، اما خب نه نوشابه هست و نه من حوصله ی گرم کردن دارم:)) کم کم داره خوابم میگیره و باید سفتی و گرفتگی عضلات گردن و شونه م رو سعی کنم رفع کنم که به آرومی بخوابم.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱/۰۷/۱۶
من ِ ۲۱ ساله

نظرات  (۱)

خسته نباشی:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی